صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

داداش کوچولوها

107 - صدرا، آفرینش

یک شنبه ها و سه شنبه های آفرینشی ما با رضایت ما و پسرک ادامه دارد. هر چند در پس خونه نشینی بر اثر سرما خوردگی گاهی میگوید، دیگه آٰفرینش نمیرم مریضم دیگه. اما شکایت از اینکه مامان چه زود آمدی دنبالم حاکی از داستان دیگری است. مهر و آبان به آشنایی شان با هوا در غالب فوت کردن توپ ، و اشیای دیگه.  نقاشی با باد سشوار،‌درست کردن حبابهای رنگی ،‌ساخت بادبادک و بالن و به پرواز در آوردن اونها گذشت  و از اواخر آبانماه داستان آشنایی با حیووانات مبحث مورد علاقه ی صدرا جریان پیدا کرده: یکشنبه 26 آبان (‌بر گرفته از سایت خانه کودک آٰفرینش   http://aafarinesh.com/ )  امروز با اجرای نمایشی از کتاب می خواهیم یک...
29 آبان 1392

١٠٦- سپهر، شش ماهگي

نيمي از يك سال است كه ما بار ديگر چهار نفره بودن را تجربه ميكنیم و اين بار در نقش پدر و مادر دو پسر. نيمي از يك سال است كه صدراي دردانه مان نقش برادر بزرگ را بسيار بهتر از آنچه تصورش را داشتيم ايفا ميكند. و اين جمع برايمان بسيار لذيذ است و هر روز رخي تازه برايمان رقم ميزند. سپهر شش ماهه مان اكنون با رورئك خانه را ميگردد و گاه با پرده و گاه با برگ گلدان ها سرگرم است و گاهي تلاشي خستگي ناپذير براي دست يافتن به شيئ روي ميز. همزماني شش ماهگي اش با مُحرم و يادآوري طفل تشنه ي ما را در اولين جمعه محرم به مصلا كشاند و اونجا بود كه با ديدن دختركي كه گردن نمي گرفت براي هزارمين بار شكر داده ي سالم خداكرديم و براي طفلك بيمار و باقي بيماران دعا كرديم. به...
27 آبان 1392

105 - عیالواری یعنی ...

دیشب بعله برون پسر خاله ی مامان بود قرار بود همه ی فامیل از خونه ی داماد حرکت کنند ولی چون منزل عروس خانوم نزدیک ما بود خواهش کردیم به محض حرکت به ما اطلاع بدن که ما هم راه بیافتیم. ساعت 7:30 اعلام خبر حرکت بود و ما هم سوار ماشین شدیم همه شیک و تمیز و نو نوار پدر شروع کرد با تلفنش صحبت کردن که صدرا که از سر شب از دلدردش شکایت داشت، آنچه میل کرده بود را توی ماشین فوران کرد. مادر از پدر خواهش کرد بایستن ولی دیگه انچه نباید میشد اتفاق افتاده بود. به سمت خونه برگشتیم پدر شروع به تمیز کردن داخل ماشین کرد و مادر به تمیز کاری پسر مشغول شد.. کار صدرا تمام شد لباسهاش رو پوشید  مادر سپهر رو بغل گرفت که برن اما بویی به مشامش خورد... ب...
27 آبان 1392
1